ایرانشهر



تنها راه یادگرفتن، زندگی کردن است.

حسرت هائی که در زندگی همه ما در نقاط تاریک و کم رفت و آمد کتابخانه ذهنمان میان کتاب های کهنه تلنبار شده، قایم شده اند و هرزگاهی راهشان را به تالار اصلی ذهنمان باز میکنند. انتخاب هایی که ذر زندگی می کنیم و تاثیراتی که بر مسیر زندگی خودمان و دیگران می گذاریم.

کتابخانه نیمه شب از آن داستانی هائی نیست که یکبار به سرعت بخوانی تا ببینی آخرش چه میشود. البته میشود اینطوری هم کتاب را خواند اما در میانه راه متوجه میشوی که کتاب احتیاج به تعمق بیشتری دارد. شاید حتی برگردی و بعضی صفخات رو دوباره یا چندباره مرور کنی. جملات زیبا و تاثیرگذار در این داستان فراوان است. این دغدغه که اگر در زندگی تان انتخاب دیگری انجام می دادین چه تغییری در مسیر زندگی تان بوجود می آمد و درس های ثابتی که در هر زندگی و تحت هر شرایطی باید آنها را می آموختید به خوبی و با خط سیری آرام و ساده روایت می شود.

 کتابخانه نیمه شب از آن داستان های خوب است. داستان هائی که همه می تواندد بخوانند و لذت ببرند.

عشق الهی جاریست.

برشی از داستان :

"هر زندگی میلیون ها تصمیم رو شامل میشه. بعضی از این تصمیم ها بزرگ هستن و بعضی کوچک. اما هر بار که تصمیم گرفته میشه، نتیجه تغییر می کنه. تغییری جبران ناپذیر که به نوبه خودش موجب تغییرات دیگه ای میشه. این کتاب ها دریچه ای هستن به تمام زندگی هائی که می تونستی تجربه کنی"

(.)

خانم الم گفت: " اگه می خوای بالاخره زمانی تو شطرنج موفق بشی، باید یه چیزی رو درک کنی." انگار نورا هیچ کار مهمتری نداشت."چیزی که باید درکش کنی اینه: بازی ادامه داره تا وقتی که واقعا تموم بشه. حتی اگه یه مهره سرباز روی صحنه باشه، هنوز بازی تموم نشده. اگه یکی از بازیکن ها فقط یه سرباز و شاه داشته باشه و بازیکن دوم تمام مهره اش رو داشته باشه، باز هم بازی ادامه داره حتی اگه تو اون سرباز باشی- که هممون همینیم- باید این رئ به خاطر بسپری که مهره سرباز جادوئی ترین مهره شطرنجه. ممکنه کوچیک و معمولی به نظر برسه. اما اینطور نیست. چون یه سرباز هیچ وقت فقط یه سرباز نیست. مهره ایه که میتونه وزیر باشه. تنها کاری که باید بکنه اینه که به راهت ادامه بدی و بری جلو. خونه به خونه. وقتی هم به سمت دیگه برسی، هر قدرتی که بخوای به دست می آری."

تصویر کتاب


در واقع مسئله اعتقاد شما در ظاهر نیست. ظاهر صورت مسئله است. صورت مسئله مجموعه ای از باورهای ذهنی و رفتارهاست که از نظر اهمیت در مرتبه دوم قرار دارد. اصل مسئله، معنای پنهان در پشت آن صورت هاست. 

صورت زیبا نمی آید به کار/ حرفی از معنی اگر داری بیار. 

اگر کسی به عشق*(مهر)(کیفیتی از آگاهی که هدایتگر قلب است و نتیجه آن تفکرِ خدمت به هستی می شود) معتقد است و سوار بر گردونه مهر در آسمان رستگاری پیش می راند، خیلی مهم نیست که صورت افکارش چه برچسبی دارد. برچسب این سوارکارِ گردونه مهر می تواند زرتشتی، مشرک، مسلمان، مسیحی و . باشد. در واقع ظاهر، تعیین کننده اینکه آن فرد در درون بر چه باوری است( آیا واقعا مسلمان است "در معنای عام* یعنی اسلام آورده است) نیست. بلکه باور قلبی اش به وحدت نهائی همه مخلوقات الهی، عشق و مهربانی* تعیین می کند که او در چه مسیری است یا در چه سطح آگاهی پرواز و زندگی می کند.

چه بسیار مسلمانان یا معتقدانی که در صورت معتقد هستند اما در دل بدون اینکه بدانند، کافرند.

باور پیروان مزدیسنا (زرتشتیان) در این باب خیلی جالب است: 

انگره مینو (اهریمن) در واقع ترکیب دو کلمه انگره به معنای گره و مینو به معنای خرد یا آگاهی است و انگره مینو یعنی آگاهی گره خورده، ایستا، خشک شده و بدون حرکت این به تعبیری همان تعصب است. انسان متعصب (که تعصب با غیرت بسیار فرق می کند*) همان کسی است که با اینکه در ظاهر معتقد به فلان دین یا بَهمان سلسه باورهای نیک مذهبی است، چونان آگاهی اش از حرکت ایستاده که برای دفاع از ظواهر آن بطور کلی باطن و اصل را فراموش می کند و سوار بر گورکن واماندگی یا دیو خشم شروع به تاراندن بندگان خدا (از همه نوع، حتی گیاهان و جانوران)* می کند. عذابی که او بر خود و دیگران وارد می کند، همه از این گره درونی نشات میگیرد و وما ربطی به ظاهر ندارد (هرچند گاهی بعضی ظواهر خود آسیب رسانند و همچنین  ظاهر و باطن بر یکدیگر تاثیر می گذارند). یعنی وما برچسب زده شده بر آن فرد (مسلمان، یهودی، کافر،  .) و یا توجیحی که در ظاهر برای اعمالش می آورد، خیلی مهم نیست. مهم آگاهی درونی هدایت گر آن است که ریشه در خشم و تعصب و عدم آگاهی یا همان جهل دارد و منجر به انگره مینو و پیروی از اهریمن می شود.

در طرفی دیگر گوهر سپنتو مینو است. سپنتو به معنای پیش رونده و پویا و مینو همان آگاهی، اشاره به آگاهی پیش رونده، خلاق و پویا دارد و زرتشت نبی انسان را مم به پیروی از این گوهر وجودی می کند. که هفت

امشاسپند*، اصولی هدایت گر در این مسیرند.

در واقع آنچه تحت عنوان کفر بیان می شود اشاره به فردی دارد که ذات الهی خود را فراموش کرده و احساس تنهائی میکند و به طبع آن دچار ترس می شود. او در ادامه لذت سفر زندگی را فراموش کرده و این سطح آگاهی، فرکانسی از خود متصاعد می کند که به آن کفر و به ارسال کننده آن کافر می گویند. این کافر با این شرایط توصیف شده  هم به خودش آسیب می رساند و هم به جامعه. نا آگاهی اش او را به رفتارهائی ناهنجار اجتماعی هدایت می کند که بعضا در ظاهر مفید اما در واقع آسیب رسان است و از حد تعادل خارج می کند. ( البته حد تعادل و مفهوم هنجار و ناهنجار برای هر فرد و طبع آن در هر جامعه ای نسبی است و احترام به تنوع افراد در برقراری هنجار اجتماعی بسیار مهم. در عین حال بعضی اصول در جای خود ثابتند.) آن فرد از این جهت مشرک است که قدرتی غیر از خدای درون و بیرونش را پذیرفته و در نتیجه دچار ترس شده و اقدام به از هر گونه می کند و این اعتقادش همچون زنجیری، او و هم مسلکانش را به سطوح پایین تر آگاهی که همان جهنم است می کشاند و تولید رنج و عذاب می کند.

اینجاست که موضوع آواتار یا همان سوشیانت یا پیامبر مطرح میشود که با هدف برگرداندن فرزندان گم شده خداوند به مسیر مهر (همان مسیر مستقیم، که مسیر عشق و تعادل باشد) مبعوث میشود. او فرزندان را از درمانی بنام آتش پاک کننده آگاهی می ترساند که همچون تلگری سوزان او را از خواب غفلت بیدار خواهد کرد و وعده آگاهی لطیف تری را میدهد که همچون شرابی شیرین و پاک کننده است.

آنگاه احکامی که داده می شود در واقع دستور العمل هائی (آگاهی هائی) است که از طریق مجرای آن پیامبر به فرزندان خدا داده میشود که ( سطوح آگاهی مختلف برداشت های مختلفی از آن دارند اما جاده مهر و تعادل جاده ای درخشان است که می تواند انسان را  در کوتاه ترین مسیر به مقصد برساند.* تا او نیاز به دریافت آگاهی (نور) در کیفیت آتشین جهت بازگشت به مسیر تعادل نداشته باشد. پیامبر وعده کیفیتی از آگاهی و سرور را می دهد که بهشت نام دارد و جایگاه اصلی مخلوقات (فرزندان) خداست که مدتی در پوشش انسان، یا حیوان و . در سفری جهت کسب آگاهی و رشدند. بهشت کیفیتی از آگاهیست که انسان غرق در دریای عشق و می گساری مدام از شراب آگاهی و انرژی الهی، کیفیت هائی از لذت را تجربه می کند، که جز تمثیل نمی تواند برای ذهن آدمی آن را توضیح دهد ، که همان تمثیل هم در بیان آن بسیار بسیار بسیار ناقص و ناتوان است.

در ادامه ممکن است که یک انسان با وجود مجهز بودن به همین احکام ارائه شده توسط پیامبر ولی به واسطه سطح آگاهی پائینش در درون، پیرو دیو ها شده و در رکاب انگره مینو یا همان گره های فکری بوده و نوزائی و تفکر پویا را رها کرده باشد و در گذشته مانده باشد. در نتیجه از مسیر مهر (عشق و تعادل) خارج شده و پیروانش را هم از مسیر خارج کند، حتی اگر همگی ظاهر مثلا دیندار یا معتقد یا مسلمان داشته باشند. اینجاست که این فرد در باطن با آن کافر توصیف شده در بالا فرقی ندارد، افکار و برداشت های متعصبانه و بعضا تمامیت خواهانه اش از احکام ارائه شده مانند زنجیری بر گردن او آویخته شده و آزادی او را گرفته اند. این فرد هم به همان اندازه برای خودش و جامعه مضر است و به همان اندازه نیازمند به اصلاح. از طرفی فردی دیگر به ظاهر مشرک یا کافری که صورت ظاهری خدای آن به ظاهر مسلمان را نمی پرستد یا نمی شناسد اما در باطن پیرو عشق و محبت و رشد و خدمت است، در واقع در این سفر رستگاری از آن به ظاهر مسلمان، مسیحی و . جلوتر است.

مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها